بیصدا شیپور
بیا بار دگر ای اشغری مردانه برخیژیم و با منقل نیاویژیم و طرحی نو درانداژیم و بنیادش برانداژیم و آتش را درون حُقه انداژیم وبا اقدام جانانه وبا فکری شجاعانه بساط منقل و وافور را آن حُقه منفور را آن بی صدا شیپور را یکباره بشکسته به کنج خلوتی خاموش بنشینیم و با مطرب درآویژیم.
بساط عیش گسترده ژنیم جانانه جامی و شرابی همره ساژ ربابی و به دست سیخ کبابی وبه پهلو ساقی شکر سخن آن دلبر سیمین بدن برپا نماید رقص و آواژی و همراه هژاران غمژه وناژی و با ناژش برانگیژیم.
واژخود دور کرده سستی و هرگونه بدبختی و دیگر جای آن وافور وآن بیهوده و بی محتوا شیپور دهیم دست اخوت با حشیش و بنگ واکستاژی که او هم می کند با روح و جسم و جان ما باژی و یا آن گرد شیطانی که ما را می کشاند سوی ویرانی و بد نامی و ما را میکند منگ ودبنگ واندکی الدنگ ، پس با او بیاویژیم و بنیاد خودو اهل و عیال خود بر انداژیم.
نظرات شما عزیزان: